هداوناخ
روز اول تو بیمارستان خیلی آدم دیدم خیلیها میومدنو میرفتن اما بین همه اونها کسایی بودن که انگار صدا و نگاهشون برام آشنا بود اونا هداوناخ من بود مامان و بابا مادربزرگهام خاله و عمه بچه هاشون میدونین هداوناخ چیه؟ این گل رو خاله رضوان برا م...
نویسنده :
مامان فریبا
16:35